چند روزی هست که عرق سوز شده و امروز آزاده و شورت هم نمیپوشه با اینکه مهمون داریم ولی مراعاتش نمیکنیم و بنی داره قدم رو میره و نمایش میده لبتابش روی میز عسلیه و از پشت دارم نگاهش میکنم داره عقب و جلو میشه و در لبتاب رو باز و بسته میکنه با خودم میگم آخرش در این لبتاب رو خراب میکنه که ناگهان جیغغغغغغغغغغغغغغ 

نگو توی چند دقیقه اخیر تلاش میکرده یک تیکه گوشت اضافه اش رو بذاره لای لبتاب که بالاخره موفق میشه این رو هم تجربه کنه 

نمیدونم بخندم  یا گریه کنم میگم عیال شورت اینو بپوشون تا نکندتش