از خواهر یه فرشته 10 ساله
فرشته ی مهربون من
نویسنده: زمرد - ۱۳٩۱/٢/٢٤
امروز داشتم همین جوری میگشتم تو نت دنبال یه جایی که بتونیم داداشی رو بفرستیم برای ورزش.آخه بچه های سندرم دان رو قبول نمی کنن برای آموزش و باید جاهای خاصی ورزش کنن و آموزش ببینن.بعد رسیدم به یه وبلاگی به اسم سندرم عشق که گذاشتمش تو لینک هام.
عکسای بنیامین رو که میدیدم نیشم تا بناگوش باز میشد و دلم می خواست زودتر برم خونه و محمد و بگیرم و انقدر بچلونمش که دلتنگیم رفع بشه.بعد یه پست هایی هم بود که اشکم رو جاری میکرد.یا اصلا همون قسمت توضیحات وبلاگش.ولی در کل خوبه که آدم بپذیره این مشکل رو و بدونه که وجود همچین فرشته ای چقدر زندگیه آدم رو تحت تاثیر قرار میده.
قبلا ها که بچه بودیم هیچ وقت پیش نیومده بود که بچه ی معلولی رو ببینم و عکس العمل زشتی از خودم نشون بدم.آخه بعضی بچه ها هستن که فرار میکنن از معلول ها ولی مامان من از روز اول یادمون داده بود که معلول ها هیچ فرقی با ما ندارن.حتی یادمه اون موقع ها که مادربزرگم جوون تر بود و هفته ای یک بار میرفت آسایشگاه کهریزک برای شستن مریض ها یه دختری اونجا بود که مادربزرگم نزدیک 20 سال بود میشناختش.معلول حرکتی شدید بود.حرفهاش هم کشدار بود و فهمیدنش مهارت خاصی می خواست.مادربزرگ در سال 1 هفته مهتاب رو میآورد خونه و یادمه دائی همیشه میگفت مهتاب هم مثل یکی از خواهر و برادرای ماست و جالبه که ما با اون سن کم حرفاش رو می فهمیدیم و باهاش بازی می کردیم و دوستش داشتیم.
ولی وقتی داداشی به دنیا اومد خوشحال نشدم.هیچ کس از داشتن یه معلول تو خنواده اش خوشحال نیست.مخصوصا که من اون موقع 15 سالم بود و غرور داشتم.خجالت میکشیدم که بگم داداشم سندرم دانه.ولی اولین روزی که رفتم بیمارستان و دیدمش چنان مهرش به دلم نشست که گفتم با دنیا عوصش نمی کنم.
هنوز هم که هنوزه همینه.حاضرم همه چیزمو بدم اما خار به پاش نره.وقتی میرم خونه هیچ وقت با کلید درو باز نمی کنم.حتما زنگ میزنم که محمد جواب بده و بپرسه آجی جون تویی؟منم با ذوق بگم آره قربون شکل ماهت برم.بعد برم بالا و ببینم اومده دم در استقبالم.قلب
از وقتی یادمه هروقت از سرکار بیام و محمد در رو برام باز کنه که 90 درصد مواقع همین طوره حتما میاد جلوی در استقبالم و بغلم می کنه.میگه خسته نباشی آجی جون و کمک می کنه کفشم و مقنعه ام رو دربیارم.بعضی وقتا که موهام و میکشه جیغم درمیاد اما بازم بغش می کنم.
وقتایی که مریض باشم یا خیلی خسته باشم پشتم و میماله و پاهام و لگد می کنه.
خدا نکنه یکیمون بغض کنه.دنیا رو به هم میریزه.انقدر بغض می کنه و گریه می کنه و با همون بغضش سعی می کنه شوخی کنه تا آروممون کنه.
بعد از بابا به قطع و یقین به این نتیجه رسیدم که خدا این فرشته رو به ما داده که تو شرایط سخت دیوونه نشیم.
محمد یه فرشته ی واقعیه.هرچند که گاهی بعضیا ازش میترسن.....هرچند که گاهی نمی تونه منظورش رو خوب بیان کنه.....هرچند که آموزشش برامون وقت گیر و هزینه بر هست.....هرچند که گاهی فامیل درکمون نمی کنن..... اما خدایا خدایا خدایااااااا شکرت.
خدایا محمد بهترین هدیه ی دنیا بوده که تا حالا بهمون دادی.خودت حفظش کن و به ما درکی بده که بتونیم این پاکی و بی آلایشیش و بفهمیم.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 0:20 توسط بابای بنیامین موچولو
|
من بنیامینم یک کوچولوی مونگول یا (سندرم دانی) خنده داره نه ؟ آخه من شبیه موغولهام , ما زیادیم ,خیلی زیاد , توی همه دنیا پخش شدیم , فکر کنم بچه های اصلی آدم و حوا ما هستیم !