ستاره ها
بنیامین رو تصور میکنم توی اون وضعیت که وقتی پیر شدم می تونه هم رکاب خوبی باشه برام. عمل قلبش حالمو میگیره و چشمم پر میشه و لبریز می شه لودگی و شوخ طبعی ام باعث شده هیچکدوم از دوستام حتی نتونن تصور کنن که چقدر ساده بر انگیخته می شم موبالم زنگ میخوره و خانمی از پشت خط میگه سلام شمارتونو از وبلاگتون برداشتم میتونم با بنیامین حرف بزنم !!!!!!! گفتم من دارم میرم دنبالش تازه زبون بنیامین یه چیزی شبیه زبان آلمانیه که من و مامانش فقط متوجه میشیم . میگم چرا وبلاگ منو می خونین کوچولوتون این مشکل رو داره ؟ یا دلیل خاص دیگه ای داره میگه نه گفتم از کجا تماس می گیرید میگه از کانادا .
وقتی بچه بودم پشت بوم می خوابیدم ستاره ها رو می شمردم چقدر زیاد بودن وقتی بزرگتر میشی کم میشن انگار پراکنده میشن انگار شهر ها پر نور تر میشن میگن نور شهره که نمیذاره ستاره ها دیده شن زرق و برق نمیذاره ولی انگار کور سویی هست ستاره هایی هستن پر نور که زرق و برق هیچ شهری نمتونه نورشونو کم کنه واین وقتیه که میشه به نمردن انسانیت ایمان آورد
من بنیامینم یک کوچولوی مونگول یا (سندرم دانی) خنده داره نه ؟ آخه من شبیه موغولهام , ما زیادیم ,خیلی زیاد , توی همه دنیا پخش شدیم , فکر کنم بچه های اصلی آدم و حوا ما هستیم !